بر سرماي درون

همه لرزش دست و دلم
از آن بود
كه عشق
پناهي گردد،
پروازي نه
گريز گاهي گردد.

آي عشق آي عشق
چهره آبيت پيدا نيست

و خنكاي مرحمي
بر شعله زخمي
نه شور شعله بر سرماي درون

آي عشق آي عشق ... چهره سرخت پيدا نيست

غبار تيره تسكيني
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائي
بر گريز حضور،
سياهي بر آرامش آبي و
سبزه برگچه بر ارغوان

آي عشق آي عشق
رنگ آشنايت پيدا نيست.

______

الف. بامداد

ارسال و به اشتراگ گذاری در: Facebookفیس بوک | Balatarinبالاترین | Donbalehدنباله | Twitterتویتر | GBuzzگوگل بازز
Related Posts with Thumbnails