ما بیرون زمان ایستاده ایم

در نیست/راه نیست

 شب نیست/ماه نیست

نه روز و نه آفتاب

ما بیرون زمان ایستاده ایم با دشنه ی تلخی در گرده هایمان

هیچکس با هیچکس سخن نمی گوید که خاموشی به هزار زبان در سخن است

در مردگان خویش نظر می بندیم با طرح خنده ای
و نوبت خود را انتظار میکشیم بی هیچ خنده ای

الف. بامداد

ارسال و به اشتراگ گذاری در: Facebookفیس بوک | Balatarinبالاترین | Donbalehدنباله | Twitterتویتر | GBuzzگوگل بازز

اقرار می‌خواهد مگر؟

اینکه دلتنگ توام اقرار می‌خواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار می‌خواهد مگر؟

وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می‌خواهد مگر؟

عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می‌شویم
اشتباه ناگهان تکرار می‌خواهد مگر؟

من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچم‌دار می خواهد مگر؟

با زبان بی‌زبانی بارها گفتی:"برو"!
من که دارم می‌روم! اصرار می‌خواهد مگر؟

*روح سرگردان من هر جا بخواهد می‌رود*
خانه دیوانگان دیوار می‌خواهد مگر؟

مهدی مظاهری
ارسال و به اشتراگ گذاری در: Facebookفیس بوک | Balatarinبالاترین | Donbalehدنباله | Twitterتویتر | GBuzzگوگل بازز
Related Posts with Thumbnails