غزلی دیگراز مولانا



به جان تو ، که ازین دلشده کرانه مکن
بساز با من مسکین و عزم خانه مکن
شراب حاضر و دولت ندیم و تو ساقی
بده شراب و دغلهای ساقیانه مکن
نظر به سوی حریفان بکن که مست تو اند
نظر به روزن و دهلیز و آستانه مکن
بجز به حلقه ی عشاق روزگار مبَر
بجز به کوی خرابات آشیانه مکن
ببین که عالم دام است و آرزو دانه
به دام او مشتاب و هوای دانه مکن
زدام او چو گذشتی ، قدم بنه بر چرخ
به زیر پای بجز چرخ آستانه مکن
به آفتاب و به مهتاب التفات مکن
یگانه باش و بجز قصد آن یگانه مکن
زمانه روشن و تاریک و گرم و سرد شود
مُقام جز به سر ِ چشمه ی زمانه مکن
ولی چه سود؟ که کار بتان همین باشد
مگو به شعله ی آتش : " هلا ، زبانه مکن."
بگو : " به هر چه بسوزی بسوز جز به فراق
روا نباشد و این یک ستم روانه مکن. "
ارسال و به اشتراگ گذاری در: Facebookفیس بوک | Balatarinبالاترین | Donbalehدنباله | Twitterتویتر | GBuzzگوگل بازز
Related Posts with Thumbnails