"دكتراي ادبيات"
مادر مرا که مي بيند
مريض مي شود
بابا،عجب غلطي کرديم که دکتر شديم:
به من چه که گربه ريغو شمعداني را شکسته
به من چه که کبري خانم هر روزسفره ي ختم ِانعام دارد
دکتر مرا که مي بيند
شاعر مي شود
بابا عجب غلطي کرديم مريض شديم
به من چه که تو تب ِ! شعر داري...
***
"جايزه"
اوّلين شعرم که چاپ شد
پدر يک دوچرخه آورد
دومين شعرم که چاپ شد
پليس ...پدر را برد
ويتوريودسيکا
دوچرخه را!
***
"مرگ ِ مؤلف"
دل ِ تلويزيون را مي شکنم
رگ ِ کنتور را مي زنم
پدر ِ تلفن را در مي آورم
گوش ِ پرده را مي کشم
حال ِ مگس را مي گيرم
جيب ِ زير سيگاري را خالي مي کنم
و بعد...
زير ِ نور ِ شمعي مانده از عيد
پايم را قلم مي کنم مي نشينم تا شعر بيايد
و نمي آيد!
_______
اكبر اكسير